سفرنامه من از
شهر سرب و سراب(۳۰)
من ریل های راه آهن را دیدم . آنان با وجود این که هیچ گاه نمی توانندبه یکدیگر برسند ؛ همه وجود خود را صرف این می کنند تا ديگران را به يكديگر برسانند!
من كسي را ديدم كه آنقدر پشت سر ديگران سخن مي گفت كه فرصت نمي كرد كسي را دوست بدارد... و آنقدر عیب دیگران را بزرگ می دید که عیب خودش به چشمش نمی آمد!!
من « فروتن»ی را دیدم که چونان رودخانه هر چه بر ژرفای او می افزود، بیشتر احساس آرامش و فروتنی می نمود.
من خردمندی را دیدم که هر چه می دانست، نمي گفت ؛ ولي هرچه را مي گفت، مي دانست.
من انسان خوشبختي را ديدم كه خوشبختي را در هماهنگي با رويدادهاي روزگار مي دانست. بنابراین هر رویدادی برایش قابل پیش بینی و هر تلخ وشی در کامش شیرینی بود.
ادامه دارد...
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: سرب و سرابراه آهنريلفروتنرودخانه
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.