دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۹)

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

 من آدمی را ساخته افکار خویش ديدم ، انسان همان خواهد شد که به آن می اندیشد . . .

من امروز را براي ابراز احساس به عزیزان غنمینت شمردم ؛زيرا

شاید فردا احساس باشد، اما عزیزی نباشد . . .

من هیچ گاه به خدا نگفتم :یك مشکل بزرگ دارم

به مشکل گفتم: من یك خدای بزرگ دارم . . .

من چون صخره و سنگ را در مسیر رودخانه زندگی ديدم، دانستم كه اگر آن ها نباشند،

صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .

 

 

من كوشيدم کسی را که امیدوار است، هیچ گاه نا امید نکنم ، شاید امید تنها دارايی او باشد . . . 

ادامه دارد....

               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابآدمياحساسرودخانهاميد

تاريخ : جمعه 20 آبان 1390 | 6:42 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۸)

من اثر انگشت خداوند را بر همه چیز ديدم . بنابراين آن را در ذهنم به خاطر سپردم .

 

 

من خواستني هاي دنيا را ديدم و يافتم كه همیشه خواستنی ها داشتنی نیست ، همان گونه كه همیشه داشتنی ها خواستنی نیست . . . 

 

من بهترين پرسش از دنيا را در لبخند ديدم ؛ لبخندي بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا .

 

 

من كم نورترين ستاره سپهر را ديدم و به آن قانع شدم ، زيرا همه چشم ها را نگران به سوی پر نور ترین ستاره ها ديدم . . .

من انديشيدن به گذشته را ، مانند دویدن به دنبال باد ديدم . گذشته، آیینه آینده است و تنها سود آن ،نگريستن به سيماي آينده در آن است.  

ادامه دارد.... 

               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 16 آبان 1390 | 7:20 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۷)

  من مهم بودن را خيلي خوب ديدم، ولی خوب بودن را خیلی مهم تر  . . .

من قطاری را ديدم که از ریل خارج شده بود . آن را كاملا آزاد ديدم؛

ولی مطمئنم راه به جايی نخواهد برد . . .

من پگاه روشن را ديدم و خود را در انتخاب آزاد يافتم ، می توانم بگويم : صبح به خیر، خدا جان!

یا بگويم : خدا به خیر کند ، باز هم صبح شده . .

من زندگی را چونان کتابی پر ماجرا با صفحات تلخ و شیرین ديدم و دانستم هیچ گاه آن را به خاطر یک ورق تلخ نبايد دور انداخت . . .

 

 

من ساحل دريا را ديدم و فهميدم مي توان چون ساحل آرام بود ، تا مثل دریا بی قرارت باشند ... . .

 

ادامه دارد.... 

                      شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمهم بودنقطارآزادپگاهزندگيساحل دريا

تاريخ : یک شنبه 15 آبان 1390 | 6:27 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۶)

                              

من وزش باد را ديدم …

می توانستم در برابرش هم دیوار بسازم ، هم آسیاب بادی. وزش باد، يك رويداد است. هم مي توان آن را فرصت تلقي كرد و هم تهديد. تصمیم با تو است . . .  

من زیباترین حکمت دوستی را، در به یاد هم بودن ديدم ، نه در کنار هم بودن . .. .

من دوست داشتن را بهترین شکل مالکیت ديدم

و مالکیت را بدترین شکل دوست داشتن  . . .

من كوشيدم خوب گوش کردن را یاد بگیرم… حتی صداهای آهسته را و ناله های دل خسته را؛

زيرا فرصت ها كم سر مي زنند و گاه بسیار آهسته در می زنند . . . 

 

من مشكلات را ديدم و فهميدم اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ،حتما راه را اشتباه رفته ام . . . 

ادامه دارد... 

                    شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببادفرصتتهديدحكمتمالكيتگوش كردنمشكلات

تاريخ : جمعه 13 آبان 1390 | 5:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۵)

 

من مردي را موفق به برداشتن كوه از پيش پاي ديدم كه در آغاز شروع به برداشتن سنگ ريزه ها مي كند. 

من قانون زندگي را قانون باورها ديدم و گل هر دستاورد بشري را از شاخسار باورها چيدم. 

من لحظه هاي سكوت و شنيدن را چنان ارزشمند ديدم كه فهميدم اگر انسان خاموش بنشیند تا ديگران به سخنش درآورند، بهتر از آن است كه سخن بگويد تا ديگران خاموشش سازند. 

من هر كاري را كه در آن مايه اي از ترس ديدم، آن را انجام دادم. آن گاه بود كه نه تنها ترس از مرگ ، كه مرگ ترس را نيز نگريستم. 

من دريادلي را ديدم كه دردش نه حصار بركه ، بلكه دغدغه زيستن با ماهياني بود كه انديشه دريا به ذهنشان نرسيده بود.

ادامه دارد...

                     شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابكوهگلباورسكوتمرگحصار بركه

تاريخ : دو شنبه 9 آبان 1390 | 7:43 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۴)

به خودمون انرژي مثبت بديم

من خود را انسانی دیدم در میان انسان های دیگر در سیاره زمین که بدون دیگران معنایی ندارم.  

  

من موفقیت را از آن تلاشگرانی دیدم که در بازی زندگی چشم به راه دیگران نمی ماندند. 

 

من انسان باشخصیت را دیدم و فهمیدم که اگر انسان « کسی» باشد، لازم نیست« چیزی » باشد. 

عکسفا - گالری عکس ایرانیان

من عقاب را ديدم كه در آغاز پرواز، پر مي زد ؛ اما چون اوج مي گرفت، ديگر حتي به پر زدن هم نياز نداشت. 

barf

من لحظه هاي گذران زندگي را چونان برفي ديدم كه اگر از آن بهره بگيريم، آب مي شود. 

ادامه دارد...... 

      شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانسانموفقيتتلاشگرانشخصيتعقاباوج

تاريخ : جمعه 6 آبان 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۳)

من انديشه هاي شايسته و آرمان هاي بايسته را ديدم كه به چهره انسان ها و انسانيت زيبايي مي بخشيد. 

من راز و رمز موفقيت انسان هاي موفق را در كوتاه بودن فاصله « اندیشه» تا « عمل » دیدم.  

 

من می خواستم جایگاهم را در نزد خداوند ببینم،بنابراين به درون خود مراجعه كردم و جايگاه خداوند را دل خود نگریستم و جایگاه خود را یافتم.

من خوشبختي حقيقي را در نزد كساني ديدم كه افكار و تلاش و كوشش خود را صرف خوشبختي ديگران كرده بودند. 

من زندگي را یک «تراژدي» ديدم براي كسي كه« احساس »مي كند و یک « کمدی » دیدم برای کسی که « می اندیشد.» 

ادامه دارد... 

                     شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابتراژدیکمدیخوشبختیاندیشهموفقیت

تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1390 | 5:58 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۸۲)

من جاده هاي صاف و مستقيم زندگي را كسالت بار و خواب آور ديدم و جاده هاي پردست انداز و پرپيچ و خم را هشيار كننده و بيدارگر. 

من بهترين مترجم را كسي ديدم كه سكوت ديگران را ترجمه كند. 

مهارت های حل مسئله را بیاموزیمشما در مقابل مشکلات چگونه اید؟

من هفتاد درصد حل هر مسئله اي را در فهم دقيق صورت آن مسئله ديدم. 

 

من همت های عالي و شخصيت های متعالي را ديدم و از خدا خواستم تا بگذارد هماره خواهان انجام كاري بيش از توانم باشم. 

من تنها كسي را كه ديدم تا كنون اشتباهي نكرده، کسی بود كه هيچ كشفي نكرده و چيز تازه ای هم نفهميده بود. 

ادامه دارد... 

                         شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابجادهمترجمسكوتمسئلههمت

تاريخ : پنج شنبه 28 مهر 1390 | 7:40 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۸۱)

 من هیچ فرهنگ و تمدنی را ندیدم که از بیرون درهم شکسته شود، پیش از آن که قبلا از درون نابود شده باشد.  

کتاب مردان سبز

 

من شيطان را ديدم كه در پاسخ به علت سجده نكردن بر آدم هماره و هميشه در متن اعصار و قرون فرياد مي زد: آدمي بيابيد تا بر او سجده كنم!! 

 

 

من در بی کرانه زندگی دو گستره افسونگر دیدم: یکی آبی آسمان که می دیدم و می دانستم که نیست ، و دوم خدايي كه نمي ديدم و مي دانستم كه هست! 

 brain6.jpg

 من ذهن خالي را ديدم و گفتم: اي كاش ذهن خالي هم چون شكم خالي سر و صدا مي كرد تا انسان ها ناگزیر بيشتر به دنبال دانش افزايي می رفتند!! 

 

 من انسان هاي بي هدف را ديدم كه در همه عمر براي انسان هاي هدفمند كار مي كردند.

من انسان هايي را ديدم كه دست هايشان كار مي كرد، نه مغزهايشان و همه عمر در خدمت انسان هايي بودند كه مغزهايشان كار مي كرد، نه دست هايشان. 

ادامه دارد.... 

                   شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابفرهنگ و تمدنشيطانآسمانرهن

تاريخ : سه شنبه 26 مهر 1390 | 6:54 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۸۰)

من ،جاذبه مرد را در قدرت او ، و قدرن زن را در جاذبه او ديدم. از شير حمله خوش بود و از غزال رم!

 

  من قاضي را چونان فرد ناداني ديدم در بين دو دانا: شاكي و متشاكي. آن دو مي دانند و نمي توانند تا حكم برانند؛ اما قاضي نمي داند و بايد داوري كند....پس چه سخت است داوري ، آن هم همراه با دادوري!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net 

 من جنگ را دیدم ویرانگر و ضد بشر. انسان ها آن چه را که سال ها با خون دل و هزار مشکل برساخته اند ، در لحظاتي ديوانه وار ويران مي كنند .

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

 من آب را ديدم كه هم فرصتي است براي ساختن ، عمران و آبادي، و هم تهديدي براي ويراني و خرابي. همه چيز بستگي دارد به نوع نگاه و تلقي انسان از نيروي شگرف آب . اين خردورزي انسان و دانش ارزي ايمان اوست كه آن را يك فرصت تلقي كند يا تهديد و مرارت؟! 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

من در آستانه هزاره سوم و در عصر رایانه و اینترنت و در دوران انفجار اطلاعات شیادی را دیدم که هنوز به جای نگارش واژه مار ، تصوير رخسار را ترسيم مي كرد....و شگفت اين كه هنوز هم فريفتگان تصوير بيش از شيفتگان تنوير بود! 

ادامه دارد....

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابقدرت زنقاضيداوريجنگفرصت و تهديدهزاره سوم

تاريخ : پنج شنبه 21 مهر 1390 | 7:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۹)

 

من مترسکی را دیدم که سال ها شبانه روز بی اندکی وقفه بر فراز مزرعه ایستاده بود و از کشتزار کشاورز پاسداری می کزد. سال ها بود که پرندگان آن دشت از سایه هولناک مترسک می هراسیدند و فرار را بر قرار برتری می دادند. در طی این همه سال ها حتی یک پرنده به خود اجازه این گستاخی را نداد که هیبت کاذب مترسک را بیازماید و این هراس بی پایه را از ذهن پرندگان بزداید.

 

من مسخ شدگان شهر سرب و سراب را چونان درختان بی بار و بر و بی ثمر دیدم که نه ریشه ای در خاک داشتند و نه اندیشه ای در افلاک.

 

من خیره سری را دیدم که جان بر کف ، اما بي هدف بر مركب آهنين نشسته براي هورايي بي پايه و پول هايي بي مايه بر ديواره خطر مي راند و بر انگاره باور جان مي فشاند.

 ...و شگفت تر اين كه مردمي براي فرونشاندن هيجان خود ، زندگي او را با پول سياهي مي خريدند و با جان او بازي مي كردند.

 

من جمود ايمان را بسي سخت تر از انجماد زمستان ديدم. زيرا انجماد زمستان ، فرياد فصل است، اما جمود فكري نه فرياد فصل كه فساد فسيل است.

  

  من فرمانرواياني را ديدم كه از شهروندان مي خواستند نه چشمي براي ديدن داشته باشند و نه زباني براي گفتن . آنان تنها مكلف به شنيدن بودند و موظف به دست بوسيدن !

ادامه دارد... 

                          شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابكترسكمسخ شدگانجمودفسيل

تاريخ : دو شنبه 18 مهر 1390 | 7:8 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۸)

من يک راکت تنيس را در دست خود بدون استفاده ديدم .

در حالي كه يک راکت تنيس در دست آندره آغاسي ميليون ها دلار مي ارزيد ...

 [تصویر: image-C22D_4E04C294.jpg]

 من يک عصا را در دست خود دیدم كه مي توانستم با آن تنها يك سگ هار را دور کنم؛

در حالي كه يک عصا در دست موسي(ع) درياي بزرگي را  مي شکافت .

 

 

 

من يک تيرکمان را در دست خود ديدم كه تنها يک اسباب بازي بچگانه بود ؛

 

در حالي كه يک تيرکمان در دست آرش يک اسلحه قدرتمندي بود كه از مرزهاي ميهن پاسداري مي كرد.

 

همان گونه که مي بيني، بستگي دارد كه هر چيزي در دست چه کسي باشد .

پس دلواپسي ها، نگراني ها، ترس ها، اميدها، روياها، خانواده ها و نزديکانت را به دستان خدا بسپار ؛چون ...

 

اين پيام در دست هاي توست .

با آن چه کار مي کني؟

بنابراين ارزش هر چيز بستگي دارد به اين كه در دست هاي چه کسي باشد !

 لبخند بزن، روز خوبي داشته باشيد!

ادامه دارد...

                         شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابتنيسآندره آغاسيعصاي موسيآرش كمانگير

تاريخ : شنبه 16 مهر 1390 | 6:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۷)

 

من شب را دیدم و آنقدر در فراق خورشید گریستم که از تماشای زیبایی های ستارگان در طول شب غافل و محروم شدم.

  من هم خوشبختی را دیدم و هم انسان های خوشبخت را ؛ اما نكته مهم اين بود كه هر يك از خوشبخت ها مي خواستند خوشبخت تر از ديگران باشند و این مشکل است؛ زیرا هر كس دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند، تصور می کند!

  

 من افرادي را ديدم كه مغرورانه به سوی قلل رفيع خوشبختي مي تاختند. آنان را به فروتني فراخواندم و گفتم: قطعا در صورت سقوط از کنار همین آدم ها رد  مي شوید!

  

من يک توپ بسکتبال را ديدم . با خود گفتم اگر اين توپ در دست من باشد،تقريباً ۱۹ دلار مي ارزد ،ولي

يک توپ بسکتبال در دست مايکل جوردن تقريباً ۳۳ ميليون دلار مي ارزد.

 

من يک توپ بيس بال را در دست خود ديدم كه شايد ۶ دلار مي ارزيد .در حالي كه يک توپ بيس بال در دست راجر کلمن ۴.۷۵ميليون دلار مي ارزد.

ارزش هر داشتنی به این بستگي دارد که در دست چه کسي باشد .

 ادامه دارد...

                            شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمايكل جردنراجر كلمنبسكتبالبيسبالدلار

تاريخ : پنج شنبه 14 مهر 1390 | 6:54 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

           

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۶)

من محبوبی را دیدم  و به او دل بستم. چون فصل فراق فرارسید، ديدم دل كندن را نمي توانم. روزي كه دل مي دادم ، گويي دل ،سنگريزه اي بود كه به دريا مي افكندم واكنون در فصل فراق گويي آن سنگريزه را بايد در ژرفاي دريا بكاوم و بيابم!

 

من کوه شکوهمندی را دیدم به نام آینده ! اما چون از آن گذشتم، چه حقیر و کوچک می آمد!!

 

من عقرب را دیدم و این خوی او را پسندیدم که  به خواری تن نمی دهد؛ زيرا عقرب وقتی درآتش اسيرمی‌ شود و دورادوش را آتش فرامي گيرد، با نیشش خودش را می‌کُشد تا کسی صداي ناله‌هايش را نشنود. 

من فرشته مرگ را ديدم كه آمده بود تا با بناي ديواري بلند و حصاري ناخوشايند مرا از ديگران جدا سازد.ديواري به بلنداي فراموشي و به پهناي خاموشي ؛ اما من حتي با يورش مرگ و ريزش برگ هرگز نه خزان را باور مي كنم و نه برگ ريزان را!

 

من زشت رويي را ديدم . از او پرسيدم: آن روز كه جمال را تقسيم مي كردند، كجا بودي؟ پاسخ داد : در صف كمال.

 ادامه دارد...

                              شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابجمالكمالفرشتهخزانعقرب

تاريخ : پنج شنبه 7 مهر 1390 | 7:3 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۵)

 من هيچ خوشبختي را نديدم مگر اين كه كوشيده بود آنچه را دارد، دوست بدارد...

و هيچ بدبختي را نديدم مگر اين كه كوشيده بود هرچه را كه دوست دارد، به دست آورد...

...و اين گونه بود كه سخن نغز سعدي را شنيدم كه:

آن كه را خيمه به صحراي قناعت زده اند       گر جهان زلزله گيرد غم ويراني نيست 

 

من بادبادکی را دیدم و نهراسیدن از مخالف را از او آموختم؛ زيرا او آنگاه اوج مي گرفت كه با باد مخالف روبه رو مي شد. 

به
جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups 

من قصرهای سپیدی را در رویاهای سبز دخترکی مهربان دیدم که تعبیرهایی سیاه از فردا و فرداهای تاریک را در بر داشت؛ قصرهایی که در زیر ضربات خردکننده واقعیت های تلخ اجتماعی درهم کوبیده می شد. بولدوزرهایی سیاه و سنگین را دیدم که رویاهای سپید و لطیف دخترک را در زیر چرخ های بی رحم خود له می کرد.

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق
شوید | BestIranGroups 

من سرنوشت تلخ انقلاب های جهان سوم را دیدم . در قصه پر غصه هر انقلاب فیلسوفان را دیدم که ایده هاي انقلاب ها را پی می ریزند، ديوانگان آن نهضت را به ثمر مي رسانند و فرصت طلبان از آن بهره برداري مي كنند!( جميله بوپاشا الجزايري)

 

من در نماز، خدا را ديدم كه مي گفت:

 بنده  من تو به هنگامی که به نماز می ایستی، من آنچنان گوش فرا می دهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری. 

 

ادامه دارد....

                                      شفيعي مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابسعدیقناعتبادبادکرویاقصرانقلابجمیله بوپاشا

تاريخ : سه شنبه 5 مهر 1390 | 6:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

        

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۴) 

تصاویر واقعی و غیر عادی (۱) 

من جمعيتي انبوه را ديدم كه براي افرادي هورا مي كشيدند كه نه حرفي براي گفتن داشتند و نه شعوري براي حرف پذيرفتن.

عکس های دیدنی و بی نظیر 

من جوجكاني را ديدم كه از پس ديوار توهم به محبوبي دل بسته بودند كه نه جودی داشت و نه وجودی. آنان تنها آمال را می دیدند و خیال را می پرستیدند ...

 

 من نشست هایی اداری را دیدم که، شامل گروهی از افراد بود که چون هر یک به تنهایی توانایی انجام کاری را نداشتند، اكنون گردهم آمده بودند تا دسته جمعی به این نتیجه برسند که هیچ کاری را نمی توان انجام داد ! 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید |
BestIranGroups 

من ماهیان قرمزی را دیدم که تبادل عشق را در تعامل لب های یکدیگر می جستند. عشق ورزانی که نه به آمال خود می اندیشیدند و نه به اموال یکدیگر. آنان تنها به مهر و محبت نیاز داشتند ، نه به مال و ثروت. 

من آیینه ای را دیدم و آبگینه ای را. اولی خودم را به من می نمایاند و دومی ، ديگران را. آن مرا به خودبيني فرامی خواند و اين به دگر بيني.  

ادامه دارد... 

                      شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابهوراشعورخيالآمالآيينه

تاريخ : یک شنبه 3 مهر 1390 | 6:43 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۲)

من منطق را دیدم که مرا از «الف» به « ب» می برد...

و تخیل را دیدم که مرا به همه جا می برد. 

 

من روشنفکر دردآشنایی را دیدم که عصایی از عصیان در دست و انبانی از آفتاب بر دوش داشت. او به هر شهروند به عنوان یک مخاطب مسئول می نگریست و به هر ره گم کرده ظلمت زده، خوشه ای از نور و شاخه ای از شعور می بخشید. 

 من دنیای مجاز را دیدم و چون نگاه را عمق بخشیدم، از دل مجاز، حقيقت و از درون راز، اشارت را يافتم.نفوذ نگاه و رسوخ نگرش ازعمق مجاز،حقيقت ساخت و از ژرفاي راز ، رمز اشارت. 

من الطاف خداوند را دیدم که چه بی حساب و بی دریغ هز لحظه و هر زمان از هر سوی ساری و جاری بود...

و بندگان خدا را دیدم که حتی سپاس نعمت های بی کران خدا را حسابگرانه با تسبیح می شمردند!! 

من خدای آفرینشگر را دیدم. به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم ؛ آسمان مال من و  ابرها مال تو،  دریا مال من، موج ها مال تو ، ماه مال من، خورشید مال تو» ...

 خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو.» 

ادامه دارد... 

                                      شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمنطقتخيلروشنفكرعصيانشعورمجازتسبيح

تاريخ : شنبه 26 شهريور 1390 | 7:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۱)

 

 من مردی را دیدم که در عرصه پیکار با زمان می کوشید تا زمان را از گذر و عقزبه ها را از گذار بازدارد؛ اما ارابه بي رحم زمان آرزوهاي موهوم او را زير پيكر وزين و چرخ هاي سنگين خود له كرد. 

من کسانی را دیدم که همیشه زیر سایه دیگران راه می رفتند؛ بنابراين هيچ گاه خودشان سايه اي نداشتند... 

من غرور و فروتنی را ديدم كه اولی از فرشته ، شيطان ساخت، و دومی از خاك، انسان ! 

من هر چه افق هاي تازه ديدم ، در حركت و پويايي يافتم، نه در سكون و ايستايي.

 

من آدمک هایی را دیدم یخین ، نشسته بر پله هايي سنگين .هرم داغ آفتاب ، هستي شان را مي مكيد و گوهر وجودي آنان هر لحظه آب مي شد. آنان همچنان ناظر آينده و منتظر شتاب فزاينده بودند. شگفتا كه چه همانندي جالبي با گذشت عمر ما آدم ها داشتند...

ادامه دارد.... 

                               شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 22 شهريور 1390 | 7:50 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۰)

من فرشته زيباي خوشبختي را ديدم ، اما از هر پلیدی و پلشتی رمیده و در بازه زماني و مكاني بين دو ديو بدبختي آرمیده بود!! 

من كشتي را در ساحل دريا ديدم در كمال امنيت و سلامت، اما كشتي را نه براي آرميدن در آرامش ساحل، كه براي رويارويي با امواج مواج سلاسل ساخته اند. بايد سينه بر سينه خيزابه هاي سخت بكوبد و بر مشكلات راه برآشوبد ، تا بتواند راه مقصد را بپويد و شاهد مقصود را بجويد. 

من درياچه اعتماد را در پشت سد اعتقاد ديدم كه طی سال ها قطره قطره گرد آمده بود ، اما ناگهان در همین زمانه و زمان با شكستن اين سد ظريف و باور لطيف همه به يك باره به هدر رفت!! 

من ستمكشاني را ديدم كه همه بر توانمندي خود مي باليدند، اما از تحمل ستم مي ناليدند؛ در حالي كه اين اصل مسلم را هنوز درنيافته بودند كه تا خم نشوند كسي نمي تواند بر گرده آنان سوار شود!! 

من كسي را ديدم كه از تكرار خيانت ها و استمرار شرارت ها مي ناليد. از قول ذالايي لاما او را گفتم : اگر كسي يك بار به تو خيانت كرد، اين اشتباه اوست، ولي اگر دو بار به تو خيانت كرد، اين اشتباه توست. 

ادامه دارد...

                        شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 17 شهريور 1390 | 7:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۹)

من اهرام ثلاثه مصر را ديدم و راز نهفته در آن را يافتم. اين راز مي گويد: « خون » تنها مایعی است که بر خلاف جاذبه زمین انسان ها، از پايين به بالا مي رود. 

 

 

من مجسمه آزادي، ميدان آزادي، خيابان آزادي و.....را ديدم، اما هيچ يك آزادي نبود!! زيرا آزادي نه مجسمه است، نه ميدان و خيابان! آزادي پرواز است ، نه پاي بندي!

Parents and Kids Swapped Heads

من کودکانی را دیدم پنجاه بهار بر پشت کره خاک زیستند، اما هنوز نمي دانستند كه كيستند!! آنان در دست هاي خلاق فرزندان خود كودكاني عقب مانده را مي ماندند كه از دوران گردونه هستي جامانده اند!! ...شگفتا هنوز درنيافته اند كه اين زمان است كه ما را تلف مي كند!! نه ما ، زمان را!

من بزرگاني را ديدم كه شاخص شده بودند، اما نه به خاطر بلندي و بزرگي خود، بل كه به خاطر كوچكي و كوتاهي ديگران. آنان نه نان زيركي خود، كه نان ناداني ديگران را مي خوردند. 

من مرغ هاي زيادي را ديدم كه همه قدقد مي كردند، اما يكي نبود كه آرام و رام و بر پايه مرام درون لانه بنشيند و تخم ها را بپرورد.آنچه بود دعا بود و ادعا ، و آنچه نبود، وفا بود و صفا!! 

ادامه دارد... 

                              شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراباهرام ثلاثهمجسمه آزاديمرغ

تاريخ : سه شنبه 15 شهريور 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۸)

 من دشمنم را دیدم . با خود اندیشیدم و احساس كردم اگر من از اثبات خویش و انکار او دست بردارم، او را بسيار دوست دارم.

...چه خوب بود او هم احساس مرا درك مي كرد!! 

 

 

من تاريخ را ديدم كه هيچ گاه به انسان ها حقيقت و رهايي را نمي آموخت، بلكه مي آموخت كه چگونه جهالت خود را به عنوان اسارت تحمل كنند. 

 نيز انسان هايي را ديدم كه دور از چشم هاي تاريخ همه آينده شان را فقط به خاطر لحظه اي عشق به حقيقت و رهايي فدا كرده اند. 

 من انسان ها را دو گونه ديدم: يكي افرادي كه مي خواهند دنيا را در گمان هاي خود اسير كنند ، و ديگري انسان هايي كه مي خواهند خودشان را از اسارت هر گماني رها سازند. 

 

من مكتب هايي را ديدم كه مي خواستند با كوبيدن هواپيماي نفرت خود بر برج هاي بي گناهي ديگران، خود را اثبات كنند. 

 

من سقراط را ديدم. به او گفتم: به چه كار مي آيد حقيقتي كه به بهاي مرگ زندگي انجامد؟

سقراط در حال نوشيدن جام شوكران پاسخ داد: تا زماني كه پاي انسان در ميان است، حقيقت فقط يك پرسش خون آلود و سرخ و اندوهگين باقي مي ماند! 

 

من ديوجانس را در خمره كهنه اش ديدم كه فاصله اش با دنياي مدرن انسان تنها چند قطره اشك بود.

من قطره هاي اشك را ديدم كه پس از فروريختن از چشم نه چون قطره هاي آب بر اعماق زمين فرو مي رود ، كه صاحب خود را به ژرفاي دنياي ديگري مي برد. 

ادامه دارد....

                                   شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابسقراطديوجانسشوكراناشكتاريخبرج هاي دوقلومكتب

تاريخ : یک شنبه 13 شهريور 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۶۷)

من كسانی را دیدم كه هویت خود را درون یك بطری دربسته نهادند و در دل اقیانوسی رها كردند تا گم شوند و از هستی نامطلوب خود رها شوند. 

من كسی را دیدم كه هرگاه به قفل بسته« غیرممکن» می رسید، آن را با کلید « اراده» می گشود؛ بنابراین در قاموس او واژه « نمی توانم» نبود. 

من انسان هایی را دیدم که شکم های گرسنه خود را عامل نادانی خود می دانستند؛ اما در پشت پرده  آنجا كه دیگر شكمی در كار نبود، تاریخ روایتی دیگر می نگاشت و در برابر دل و دیده شان می گذاشت. 

من بیرون از قلمرو گمان های زورگویانه خویش، هستی مستقل و رهاشده پدیده هایی را دیدم . از آن پس باور كردم كه دنیا همیشه برابر با گمان من نیست. 

من « آزادی » را نجات یافتن از زندان دیدم ، ولی « رهایی » را نجات یافتن از زندان خویشتن یافتم. 

ادامه دارد... 

                            شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 12 شهريور 1390 | 7:37 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۵)

 

من چشمه ساری را دیدم از نور ناب و زلال آب.آمیزش سحر آمیز نور ناب و زلال آب این باور را برمی انگیخت که چه پیوند رمزآمیز و دل انگیزی است بین این دو پدیده آفرینش. هر دو بر سینه سپهر هستی می درخشند و رویشگران را طراوت می بخشند. 

 

من درختانی را دیدم نستوه و بشکوه روییده بر سینه کوه. هماوردی شورانگیزی بود بین صخره سنگ های قائم و درختان مقاوم. ریشه های جسور ، چنگال هاي صبور را پژوهشگرانه بر سينه صخره فرو مي بردند و قطرات طراوت را مي نوشيدند. اين رقابت تنگاتنگ و رفاقت بي درنگ درخت و صخره  نمادي از مقاومت بود و نمودي از استقامت. نه در برابر طوفان هاي بنيانكن مي لرزيدند و نه از سختي هاي گردون مي ترسيدند. 

...و در باغچه هاي كوچك ،نهال هايي را ديدم اندك كه در يك روز بي آبي مي افسردند و با وزش هرمي گرم مي پژمردند.

 گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

من در انتهای راه خودکامگی بن بستی را دیدم ناگشودنی و تردیدی فرسودنی. شهریار خودکامه تا آنجا پیش می تازد که دیگر نه راه پیش دارد و نه راه پس. آنگاه چون کرم ابریشم در پیله غرور خویش می میرد و زوال می پذیرد. 

 

 من آب فشانی را دیدم که دل نگاشته های زلال و انباشته های بی ملال خود را بی دریغ و بی امان فریاد می کرد. فوران فریاد زلال از کام مالامال او عرصه آسمان را خیس و فریادگری را تقدیس می کرد....بر سخاوت او رشک بردم و بر خساست خود اشک باریدم.

 

من در درون خود کودکی را دیدم که در کوچه پس کوچه های ذهن کودکانه خویش را  مي كاويذ و هر رگ و ريشه از جنس انديشه را می دید ، بدون ملاحظه ،تصوير انديشه خويش را روي كاغذ ترسيم مي كرد و اسم آن را مي گذاشت: ديدني هاي شهر سرب و سراب!! 

ادامه دارد...

                                       شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابخودكامهآب فشانشهريار

تاريخ : دو شنبه 7 شهريور 1390 | 7:52 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۴)

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

من شهریاری را دیدم که اگر آیینه های زلال نقش سیمای ضلال او را درست نشان می دادند، آيينه ها را مي شكست و آيينه داران را به چوب مي بست و براي زيبا نشان دادن سيماي نازيباي خود، بر لوح آيينه ها نقش فريب مي كشيد و خردها را به تخريب مي كشاند. 

 

من زورقی را دیدم اسیر گرداب و در تسخیر امواج آب. هر بادی او را به انقیاد می کشاند و هر طوفانی به سرگردانی فرامی خواند ؛ زيرا او بر فراز سر بادباني برافراشته و سرنوشت خود را بدو واگذاشته بود.

آتش 

من آتش عشق را دیدم شعله ور، نه در سیمای اسیران هوس پيشه ، كه در سينه عاشقان انديشه.

Zahhak 

من ضحاک ماردوش را دیدم  كه خوراكش خون جوانان پاك و كارش شكستن آيينه هاي تابناك بود. از باز توليد كاوه هاي آهنگر و انديشمندان هنرور مي هراسيد؛ بنابراين فريادها را در نطفه فرو مي شكست و هر گونه رشته هاي پيوند مردم را به سختي مي گسست.

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org 

من خشم اقیانوس را در یک سونامی منحوس دیدم که مشت سهمگین خود را بر تارک مردمانی می کوبید که خرد خود را به کار نگرفته و آماده دفاع در برابر رویدادهای طبیعی نشده بودند.    

ادامه دارد.....

                                          شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابشهريارآيينهزورقآتش عشقشحاك ماردوشكاوه آهنگراقيانوسسونامي

تاريخ : جمعه 4 شهريور 1390 | 7:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب(۵۰)

 

من خدا را تنها معشوقي ديدم كه عاشقانس به يكديگر حسادت نمي ورزيدند. 

من خوشبختي را ديدم. آن را نه يافتني ، كه ساختني يافتم. 

من سرنوشت خود را ديدم در حالي كه سر رشته آن در دست تصميم خودم بود. 

من آتش فرياد نادان را با آب سكوت خاموش كردم. 

 

من باران را ديدم كه بي دريغ مي باريد، فارغ از آن كه بداند يا بپرسد که پياله هاي خالي از آن كيست. 

من زندگي را چون جدولي ديدم كه هر كس در صدد حل آن بر آمد، جايزه اش مرگ بود.  

ادامه دارد...

                                        شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمعشوقخوشبختيسرنوشتبارانزندگي

تاريخ : سه شنبه 28 تير 1390 | 7:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۹)

               ویژه نیمه شعبان 

من مکتب انتظار را دیدم و دانستم:

با جور و جمود و جـــهل باید جنگید
تاپاک شودجهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشـــکاند
یا سرخ به خون خویــش باید غلتید  

من در قاب انتظار، سيماي زيباي عشق و اميد را ديدم و فهميدم:

بنيان كاخ هستــــــي انســــان پاكــــزاد          

  بر عدل و عقل و علم بنا مي توان نهاد

 با اين سه«عین»بکن ریشه سه«جیم»

جور و جمود و جهل سه عفــریت بدنهاد  

من در قاموس انتظار ظهور، صد اقيانوس سرشار نور را ديدم و آگاه شدم كه:

من قطره ام اما به سر سوداي اقــــيانوس دارم

من واژه ام اما به دل صد دفــــتر قامــــوس دارم

در عرصه انديشه مي رزمم سلاحم كلك و كاغذ

در ظلمت جور و جمود و جهل يك فــــانوس دارم 

من منتظر ظهور و چشم به راه نور را ديدم كه چونان شمع مي سوخت ، اما هماره و هميشه نور مي افروخت . مشتاقانه به او گفتم:

بسوز امروز اي ققنوس مظلوم

كه از سوز تو عــدل و داد خيزد

به فـــــردا از دل خاكــــستر تو

هــــزاران خوشـــه فرياد خيزد 


 من منطق انتظار و قانون بهار را ديدم و يقين كردم كه:

حتي اگر حجم عظيم ظلمت در تمام طول شب از هر حنجره باريك و پنجره تاريك فرياد برآورد: مرگ بر آفتاب!!  ...اما آفتاب طلوع خواهد كرد به گاه خويش و از بارگاه خويش!

سحر گه هر مناره داد مي زد

طلــــوع نور را فـــــرياد مي زد

همين فرياد را شــــمع دل من

همه شب بر سر بيداد مي زد 

فرخنده زادروز منجي حق باوران و رهبر ستم ستيزان تاريخ بر همه انسان هاي اميدوار و منتظران بهار مبارك باد! 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانتظارجور و جمود و جهل عدل و عقل و علمققنوس

تاريخ : یک شنبه 26 تير 1390 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۸)

من بخيلي را ديدم كه براي ثروت خود حصار بود و براي وارثان، انباردار. 

 

Mona Lisa.jpg

 من زندگي را چون لبخند ژوكوند ديدم كه در نگاه نخستين به رويت تبسم مي كند ، اما در واقع مي گريد. 

من «مشكلات » و « موفقيت ها » را ديدم. اولي را بر ماسه های روان نوشتم و دومي را بر مرمرهای دوران نگاشتم. 

من اصلاحگر انديشمندي را ديدم كه اصلاح نهال را از ريشه ها ، و اصلاح خصال را از انديشه ها آغاز مي كرد، نه از شاخه هاي سرگردان و احساسات لرزان.

 

من شكست هاي زيادي را ديدم. هر شكستی بيانگر بن بست بودن راهي ، و خود تجربه گرانبهايي بود.  

ادامه دارد....

                             شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببخيللبخند ژوكوندموفقيتاصلاحگرريشهانديشه شكست

تاريخ : شنبه 25 تير 1390 | 6:39 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۷)

من درخت حكمت را ديدم كه ريشه در دل داشت و ميوه هايش از سرشاخه هاي زبان مي روييد. 

من كوهساران فلك فرسا و ملك آسا را ديدم پر از چشمه هاي زلال آب ، و دل هاي بزرگ را پر از اشك ناب . 

من خاطره هاي شکوهمند را در خاطرهاي نژند ديدم كه چون تيغ تيز بود .آن تيغ رگ ها را نمي بريد، اما دل را زخمي مي كرد. 

 

من دلي را ديدم كه در لحظه اي كوتاه شكست، اما بازسازي آن در عمري به هم نمي پيوست. 

من اشتباهات زيادي را ديدم. چون نمي توانستم جبران كنم ، نام آن ها را تجربه نهادم.  

ادامه دارد.....

                                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابحكمتكوهسارانخاطرهدلتجربه

تاريخ : چهار شنبه 22 تير 1390 | 7:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب  (۱۰)

۰

 من کشتی بانی را دیدم که یک ملت را بر زورقی نشانید و پس از پیمودن دریایی ژرف با ترفندی شگرف مسافرانش را نه در مقصد ، که در همان مبدا پياده كرد.

من کسی را دیدم که لحظات و دقایق عمرش را حراج کرده بود. از باغ عمر لحظات بهار را می داد و دلار می گرفت. 

 من دولت مردی را دیدم که خود را زیرک ترین و زرنگ ترین سیاستمدار می دانست. او هماره انبانی رنگی از ترفندهای زرنگی بر دوش داشت . همه مشتاق بودند تا انبان او را بازبینند و راز و رمز زرنگی او را بدانند. روزی داشت سیاست می بافت که انبانش شکافت......

... در انبانش جز دروغ نبود!!  

ادامه دارد....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابدولت مردسياستمدار

تاريخ : سه شنبه 21 تير 1390 | 7:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۶)

 

 

من رودخانه خشکی را دیدم که هیچ کس از روزهای طراوت بخشی و حیات آفرینی او سپاسگزاری نمی کرد .....و من دانستم که همیشه و همواره عمر باید مفید و اثر بخش بود. 

من سه چیز را غیرقابل اتکا دیدم: غرور را ، دروغ را و عشق را؛ زيرا انسان با غرور بر دیگران مي تازد ، با دروغ ،جان خود را مي گدازد و با عشق سر را مي بازد.

  

من موش کوری را دیدم که عاشق ترین دلدادگان بود؛ زيرا زيبايي همسرش را ناديده باور داشت.. 

من سرمايه و حاصل زندگي را ديدم، نه در اموالي كه اندوخته بودم؛ بل كه در قلب هايي كه به آن ها عشق آموخته بودم. 

من سيماي فقر را ديدم ، نه در چهره گداي نادار ، بل كه در صورت انسان زياده خواه و طمعكار.  

ادامه دارد...

                                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابرودخانهطراوتدروغعشقموش كورسرمايه

تاريخ : دو شنبه 20 تير 1390 | 6:50 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۹)

۹

 من نسلي را ديدم كه مي رفت تا هويت خود را باور كند و انديشه خود را با زلال كرامت بارور سازد.  

من شهریاری را دیدم که در بهمن سقوط کرد و بهمنی دیدم که بر شهریاری سقوط کرد. اولی گزیری نداشت و دومي گريزي. 

 من دياري را ديدم كه سنگ ها را بسته و سگ را گسسته بودند. سگ ها چه هار و سنگ ها چه استوار! 

 من شهرياري را ديدم كه همه انبانش انباشته از حقوق بود و شهرونداني را ديدم كه كوله باري پر از تكاليف بر دوش مي كشيدند. 

 من عصري را ديدم كه براي رويت ريا، نه به روايت نياز بود، نه به درايت.  

 من چيني بندزني را ديدم كه تكه هاي شكسته چيني را به هم بند مي زد ، ولي نمي توانست نسل خويش را به نسل نو پيوند زند.

ادامه دارد...

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابشهريارديارهويتدرايتبهمن

تاريخ : یک شنبه 19 تير 1390 | 8:32 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۵)

 

  

من يك ماهي را ديدم كه براي رهايي از محبس تنگ مينا خود را به خاك صحرا افكند.

 ...و من آنگاه بود كه دريافتم تخدير گرچه انسان را از اندوه مي رهاند، اما در ژرفاي شوربختي انبوه مي ميراند.

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.zirebaran.org 

من «تنها»یی را دیدم که دربه در به دنبال دوست می گشت.....

  و چون مي يافت، به دنبال عيب هايش مي گشت....

 و جون او را از دست مي داد، به دنبال خاطراتش مي گشت...

او رشته هاي مودت را مي گسست و دل ها را مي شكست ...و باز هم او همچنان تنها بود!  

تبر هیزم شکن
 

 

من هیزم شکنی را دیدم که هر روز بر تلاش خود می افزود ، اما حاصل كارش كاهش مي يافت.....زيرا او فرصت نداشت تا تبرش را تيز كند!! 

او به جای اين كه بهتر بينديشد، بيشتر مي كوشيد.  

یك هیزم شکن وقتی خسته می شود که تبرش کند باشد، نه این که هیزمش زیاد باشد.

تبر ما انسان ها نیز باورهایمان است، نه آرزوهایمان!

 گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

من خط فقر را دیدم . خط فقر دقیقا زیر پای مرفهان بی درد بود. خط فقر، پیکر نحیف و لطیف کودکی خیابانی را در زیر جرثومه سیاه و سنگین خود می فشرد و طراوت نوجوانی اش را بی رحمانه می پژمرد. 

  من « دل شکسته» ای را دیدم که تاوان لحظات « دل بستگی » اش را می داد... 

 

ادامه دارد... 

                                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابماهيخاطراتهيزم شكنتبرخط فقر

تاريخ : شنبه 18 تير 1390 | 6:48 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

اعياد شعبانيه مبارك باد

 

به بهانه فرارسيدن اعياد شعبانيه فرخنده زادروز حضرت امام حسين(ع) ، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و حضرت امام زين العابدين(ع) دو مقاله زير تقديم مي شود:

 http://modara.blogfa.com/post-1612.aspx

http://modara.blogfa.com/post-1613.aspx 

 

من راهي را ديدم كه به بي سرانجامي و ناكامي آن مطمئن بودم و آن راه خوشنود كردن همگان بود!! 

 من مدیری را در اوج کارآمدی دیدم ؛ زيرا او مي دانست كي و در كجا و چه مقدار از قدرت خود بهره گيرد.

 

 من «صدا»یی را شنیدم و « سیما»یی را دیدم که تلاشش نه تنویر اندیشه ها، که تخدیر ریشه ها بود؛  آگاهي بخشي آن نه «کاری سیاسی » که « سیاسی کاری » بود ؛ او انديشه ها را به جاي انتشار ، به حبس در حصار انحصار فرامي خواند. 

 

 من روشنگری را دیدم که بر این باور بود که پوسته شب سياه ، خورشيد روشن پگاه را در نهانگاه خود نهفته است. او همه طول شب بر آن پيكره سياه چنگ انداخت و جان را در اين گدازه گداخت . او حتي سينه سياه شب را شكافت؛ اما خورشيدي نيافت......و من دريافتم كه گل به گاه خود مي شكفد و پرده  غنچه را مي شكافد. 

 

 من انساني را و گرگي را ديدم كه هر دو مي خوردند و مي خفتند و شهوت مي راندند. در اين عرصه ها اشتراك ها را يافتم، اما افتراق ها را درنيافتم؛ تا اين كه انسان انديشيد.... 

ادامه دارد....

                                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: اعياد شعبانيهامام حسينامام زين العابدينابوالفضل العباسصداوسيماسياسي كاريروشنگرگرگ

تاريخ : پنج شنبه 16 تير 1390 | 7:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۸)

 ۸

 من اندیشمندی را دیدم که بر « ریشه ها » برمی آشفت و سخن از « اندیشه ها » می گفت. بر خداوندان « زور » و  « زر » می تاخت و صاحبان « تزویر » را خوب می شناخت. 

 من روشنفکری را دیدم که در برابر عوام فریبی خناسان چون دژی محکم و قلعه ای مستحکم می ایستاد . او تشنه زلال آفتاب بود و سیراب از سراب. 

 من شخصیتی را دیدم که نه تنها « شخص » که « شخصیت » بود . هویتش « اصیل » بود و شخصیتش « اصولی ». 

 من ستایشگرانی را دیدم که تنها خدا را می پرستیدند ، نه « خدایگان » را و نه « سایه خدا » را. 

 من پیامبرانی را دیدم که آمدند تا فطرت انسان ها را بیدار و هویت آنان را آشکار کنند. در برابر آنان فراعنه و زورمندان و زرمندان تاریخ می کوشیدند تا احساس کرامت و نیروی تفکر و اندیشه را در جامعه انسانی بمیرانند و از آنان موجوداتی رام و افرادی آرام بسازند. خداوندان زور و زر و تزویر ، جامعه انساني را بي ريشه و خالي از انديشه مي خواهند. خداوند اين شيوه جائرانه و جابرانه را اين گونه نكوهش مي كند:

 « فاستخف قومه فاطاعوه » ( زخرف ، ۵۴ )

 فرعون ، ملت خود را خوار و ذليل كرد تا از او اطاعت كنند. 

     ادامه دارد....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانديشمندزور و زر و تزويرانديشهروشنفكرخدايگان فراعنه

تاريخ : چهار شنبه 15 تير 1390 | 6:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۳) 

من كسي را ديدم كه روي ترازو ايستاده بود تا وزن خود را بسنجد . او در همان حال شكم خود را تو داده بود تا سبك شود!!.... و من اطراف را نگريستم . او خيلي مشابه داشت... 

 من انساني را ديدم كه با يك تصميم ، آستانه راه رستگاري و سبكباري را گشود. در نتيجه عمري را با رامش بيشتر و آرامش بهتر زيست. تصميم او اين بود كه از آن پس در رفتار با ديگران تنها كمي مهربان تر باشد!! 

 

 من جهان هستي را ديدم. نگاه و نگرش من بصارت بيشتر و شفافيت بهتر نياز داشت؛ بنابراين بر آن شدم هر از چند گاهي با قطراتي از زلال اشك آن ها را بشويم تا راه رشد و رويش را بهتر بپويم. 

 من جهان سوم را ديدم ؛ در حالي كه آبادگرانش ، همه خانه خراب و ويرانگرانش همه شاداب بودند.

 من بسياري از انقلاب ها را ديدم كه به كژراهه انحراف يا به دره سقوط افتادند و بسياري از انقلابيون را ديدم كه جانشان را نه در راه تحقق اهداف و اصول، كه در طريق افراط و افول نهادند؛اهداف و اصولي كه براي تحقق آن ها انقلاب كرده بودند. 

 

ادامه دارد....

                                                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابترازوجهان سوم انقلاباشك

تاريخ : سه شنبه 14 تير 1390 | 7:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (7)

 من فرهیخته ای را دیدم که هر « حقیقت » را پس از « شک » می پذیرفت و هر « یقین » را پس از « محک ». او هیچ سخن را بی دلیل نه می پذیرفت و نه رد می کرد؛ بل آن را با ذهن وقاد و عقل نقاد مي كاويد و گوهر حقيقت را در ميان سنگريزه های آزمون و خطا مي يافت.

 من فروتنی را دیدم که « رفعت » را در « خاکساری » می جست و « پیروزی » را در « پایداری». 

 من آموزگاري را ديدم كه چون « شمع آتش به جان افتاده » فراراه رهپویان در نار می سوخت و نور می افروخت.  او مي كوشيد با اكسير تربيت از مس، زر بسازد و از شر ، بشر!

 من آزاده ای را دیدم که نه به « خسی » تعلق می جست و نه به « کسی » تملق می گفت. از تملق بیزار بود و بر دهان چاپلوسان خاک می پاشید. 

 من رادمردی را دیدم که نه در حصار انحصار می گنجید و نه در پرگار روزگار. بر دیوار های محبس برمی آشوبید و میله های قفس را درهم می کوبید. 

ادامه دارد....                                                      نویسنده: شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابفرهيختهآموزگارشكيقينرفعتخاكسارياكسيرچاپلوسي

تاريخ : دو شنبه 13 تير 1390 | 6:22 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۶)

  من آدم هايي را ديدم كه چونان آدمك نه آب شان رنگ داشت و نه شتاب شان، درنگ. گويي چشمان شيشه اي شان بي نگاه و شب هاي دل شان ، بي پگاه بود. مردم را نه با مردمك ، كه با ناوك مي نگريستند. ميوه كال نگاه را بايد از ديدگان شان با اكراه چيد ! 

  من مردمي را ديدم كه بت هاي سنگی را می شکستند ، ولي بت واره هاي تراشيده از ذهن را مي پرستيدند. آن را مي شد شكست، اما از اين نمي توان رست! 

 من کوهی را دیدم انباشته از سوال و تپه ای افراشته از آمال. سوال ها، تشنه قطره ای از جواب و تاریکزارها، در عطش جرعه ای از آفتاب.

 

 من بیننده ای را دیدم که تیزبین ترین چشم ها را داشت.. ...اما بينش نداشت !! ذره اي را بر فراز قلل رفيع كوه مي ديد، اما ذره اي از بلور بغض انبوه را در عمق چشم ها نمي ديد. تا آخر عالم را مي ديد، اما اشك شبنم و كوهي از غم و ماتم را نمي ديد!!

 من شهرياري را ديدم كه همه چيز مي دانست؛ اما نمي دانست كه « قدرت »، « محبت » نمی آورد ؛بلکه این « محبت » است که « قدرت » می آفریند. 

 ....و ای کاش این سخن امام علی(ع) را خوانده یا شنیده بود:

احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقل ترین خلق بداند.

 

ادامه دارد....

                                             شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابآدمكبتبتوارهبينششهريارقدرتمحبت احمق

تاريخ : شنبه 11 تير 1390 | 6:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۱)

من معلمی را دیدم که چونان شمع می سوخت و جمع را می ساخت. چون سوز و سازش را نگریستم ، اين تشبيه را بي انصافانه دانستم؛ زيرا شمع را مي سازند تا بسوزد ، ولي او مي سوزد تا بسازد.

 

من شخصیت زنی را دیدم که مرغ اندیشه اش را در قفس قابلمه محبوس و دستانش را با جارو مانوس كرده بودند. جهان بيني او تا نوك بيني و پرواز او در پرده نشيني شده بود. افق انديشه اش از درگاه اتاق و سرو قدش از طاق فراتر نمي رفت! من او را شاهيني در قفس و گلي اسير خار و خس يافتم.

من ایدئولوگی را دیدم که برای تحقق ایده یک جامعه آرمانی ، افراد انساني را در قالب واژه هاي خيالي به تصوير مي كشيد. او بر اين پندار بود كه گويا مي شود شخصيتي را الگو گرفت و همه آحاد جامعه را با تاسي به او از طريق زيراكس و كپي برداري تكثير كرد ! وي ، انسان را شيء مي پنداشت و راه افزايش آنان را تكثير مي انگاشت. 

  من دياري را ديدم كه در آن سنگ ها را بسته و سگ ها را گسسته بودند. همه كساني كه از انديشه هاي نو سخن مي گفتند، سگ هاي هار بر ايشان برمي آشفتند. در دياري كه در برابر انديشه هاي نو، سگ ها پارس كنند، كسي نوانديشي را پاس نمي دارد. 

  

ادامه دارد...

                                                           شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمعلمشمعشخصيتزنشاهينايدئولوگجامعه آرماني

تاريخ : جمعه 10 تير 1390 | 6:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

 

ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۰)

             ويژه عيد فرخنده مبعث پيامبر اكرم(ص)

من انسانی را ندیدم که در « حرا»ی تکوین از سوی آفرینشگر عالمین به رسالتی بزرگ و ماموریتی سترگ برانگیخته نشده باشد.

 من با نگرشی ژرف تر و نگاهی شگرف تر هیچ آفریده ای را نیافتم مگر این که از سوی آفرینشگر حکیم به رسالتی عظیم برانگیخته نشده باشد.

 همه موجودات در پهندشت کائنات هر یک برای انجام ماموریتی ویژه و رسالتی خاص برای پیمودن راه کمال و انجام وظیفه از سوی ذات ذوالجلال آفریده شده اند.

انسان به عنوان اشرف مخلوقات و ارشد موجودات رسالتی بس خطیرتر و ماموریتی بسیار چشمگیرتر بر عهده دارد. مسئولیت دشوار هر انسان یافتن رسالت اصیل و نقش بی بدیل خود در عالم هستی است. هر انسان بخشی از این پازل حکیمانه و نقشه جاودانه را به کمال می رساند. اینجاست که مفهوم این سخن سترگ و پیام بزرگ مولا(ع) تبلور می یابد که:« من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ راه خداشناسي از مسير خودشناسي مي گذرد.

 نيز معني اين پيام عظيم پيامبر(ص) تجلي مي يابدكه: « رحم الله امرء من عرف قدره » ؛ خدا رحمت كند انساني را كه قدر خود ( و رسالت خود) را بشناسد. 

 بنابراين سالروز بعثت پيامبر اكرم(ص) نه تنها روز برانگيخته شدن اين بشير بشر نيست ، و مبعث نه تنها گلي است كه در حرا شكفت و عطر دلاويز و گلبرگ رنگ آميز آن تا ظهور قائم امامت و قيام قيامت ، تاريخ زمان را عطرآگين و جغرافياي زمين را، رنگين كرد؛ بلكه اين رويداد عظيم يادآور برانگيخته شدن همه ما انسان هاست براي انجام ماموريت خود. 

آري مبعث چشمه اي بود كه از فراز حرا جوشيد و زلال آن بر بستر تاريخ خروشيد و بوستان هاي مكرمت را كرامت بخشيد و گلستان هاي سعادت را طراوت . 

 اكنون ما در اين روز بشكوه ضمن عرض تبريك به همه باورمندان رسالت و رهپويان نبوت، از خداوند حكيم مسئلت داريم كه ما را دست گيرد و در شناخت و انجام رسالتمان ياريمان فرمايد .

                                               در كسب رضاي حق موفق باشيد

                                                       شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببعثتپیامبر اکرمحرا

تاريخ : پنج شنبه 9 تير 1390 | 6:25 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دیدنی های شهر سرب و سراب (۵)

من نویسنده ای را دیدم که پایش را شکستند؛ اما پايداريش را هرگز !

 ...و شاعري را ديدم كه دستش را قلم كردند ؛ اما قلمش را هرگز !  

  من گويشگران و نگارشگراني را ديدم كه قلم هايشان را شكستند و دهان هايشان را بستند؛ در حالي كه هزار پنجره پرواز در هر بال داشتند و صدهزار حنجره آواز در هر حال. 

 

 من فريادگري را ديدم كه « لال گفتن » را می دانست و « زلال  شکفتن» را می توانست. حنجر به خنجر سپردِ ولی فریادش نمرد. 

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابنويسندهپايداريقلمپروازحنجر

تاريخ : دو شنبه 6 تير 1390 | 6:21 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 ... 49 50 51 52 53 ... 71 صفحه بعد