دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(336)
من دل کندن از یاران حق پژوه را سخت تر از کندن کوه دیدم؛ زيرا اگر چنين كاري ممكن بود، فرهاد به جاي كوه كندن، دل مي كند.
من نه گاهی از اوقات که در بسیاری از عرصه های حیات حق را به جانب هر دو طرف مجادله دیدم؛ زيرا اگر هر يك جاي خود را با ديگري عوض مي كرد،آن پديده را همان گونه مي ديد، كه طرف مخالفش ديده است؛ بنابراين براي مخالفان خود حقوق بيشتري قائل شويم.
من انسان را در انتخاب همه گزينه هاي پيشاروي خود آزاد دیدم...اما در عرصه پذيرش عواقب ناشی از آن، او را ناگزير ديدم.(با الهام از سخن استفان کاوی)
من انسان سبزكيش و نيك انديش را رهرو پلکانی از ابر ديدم با عصایی از جنس صبر، هدفش درنورديدن سينه سپهر بود و سينه اش گنجينه مهر.
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه در طزيقت ما كافري است رنجيدن
من چون حركت دوراني زمين را در هر روز و هر سال ديدم كه به دور خود و خورشيد مي گردد، دانستم كه اگر اين پوسته حركت تكراري و قشر حصاري را نشكافم و در كاسبرگم نشكفم، محروم از بقاي جاودان و محكوم به فناي نسيان هستم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(335)

من مسیحیان مصر را دیدم که در انقلاب بهار عربی به هنگام نماز جماعت انقلابیون مسلمان، دست در دست یکدیگر نهاده از آنان حفاظت می کنند.بنابراين فهميدم كه اگر بر آستانه تحمل بيفزاييم ،مي توانيم در سايه سار مهرباني همديگر بياساييم.
من دختری صلح جو و انسانی نیک خو را دیدم که به جای گلوله ،گل را و به جاي تجاهل،تامل را در لوله تفنگ مي گذارد.بنابراين باور كنيم كه لبخند محبت مي تواند بر گزند خشونت چيره شود.
من انساني را ديدم كه وقتي هيچ ياوري براي دفاع از حق و حقيقت و آزادي ندارد، جان خود را در برابر تانك هاي مهاجم قرار مي دهد.اين واپسين توان باورمند و آخرين شگرد شكوهمند اوست.
من درخت چناری را دیدم که از بی ثمری بیزار و از شوق روشنگری بی قرار بود. بنابراین ناگزیر تن به تبر تیز سپرد تا پیکرش در کلاس درس کودکان در سیمای تخته سیاه شمع آگاهی بیفروزد و به دیگران ایثار بیاموزد.
من بستری گرم تر و بالشی نرم تر از وجدان آسوده و آرام و خاطری رها و رام ندیدم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(334)

من خوش ترین سرمستی را از آن رنجوری دیدم که از رنج های خود روی برتابد و خویشتن را فراموش کند. (با الهام از سخن نیچه)
من مترسکاني را دیدم که همه محصول مزرعه را خوردند و بیچاره کلاغ ها زیر بار تهمت سیاه شدند.
من پرتوهای خورشید را آن گاه سوزنده و فروزنده دیدم که متمرکز شدند. بنابراین فهمیدم که تا افکار خود را درباره کار خود متمرکز نکنم، موفق به حل مشكل نمي شوم.(با الهام از سخن الكساندر گراهام بل)
من زمان را غارتگری غریب و شتابگری عجیب دیدم.هر ثانیه اش که می گذرد،چیزی از ما را با خود می برد. هرچه را هست، بی اجازه می برد و تنها یک چیز را همیشه فراموش می کند : حس دوست داشتن تو را...(با الهام از سخن آنتوان سنت اگزوپري)
من وقتي وفای سگی را دیدم که پس از دو روز گذشتن از مرگ صاحبش هنوز حاضر به ترک خاک او نیست، چقدر تاسف خوردم از بی وفایی برخی دوستان و تنگ نظری بعضی از دنیاپرستان!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
...و اينك در ادامه مطلب تكمله هاي استاد باقري
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(333)

من تبر تیز را دیدم که با همه توش و توان بی رحمانه به جان درختان سبز جنگل افتاده بود. او تنها کاری را که می توانست ،بریدن و شکستن بود. غافل از آن که درختان با بريدن، كثير مي شوند و با شکستن، تکثیر .
من در اين ديار چاپلوسي و رواج دست بوسي، كوتوله ها را بر فراز اريكه قدرت و بزرگواران را در انزوا و اسارت ديدم؛بنابراين دانستم كه آفتاب رستگاري اين قوم رو به غروب است و انديشمندان،مغضوب.
من اوج پرواز هر کس را به اندازه بلندای چکاد اندیشه های او دیدم.
من آن گاه که عشق را دیدم و مزه آن را چشیدم، ديگر نه چشمم خواب را ديد و نه ذهنم رويا را؛ زيرا از آن پس واقعيت را شيرين تر از روياي راز و حقيقت را روشن تر از مجاز ديدم.
من ارزش هر كس را به اندازه آن چيزي ديدم كه به آن مي انديشد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(332)

من آینده سازانی را دیدم بی آینده با آرزوهایی فزاینده. دُردانه های امید را بر رشته های سست وعده و وعید بسته بودند....وچه ساده می رفتند!!
من هنرمند را كسي ديدم كه دنيا را آن گونه مي آفريند كه مي خواهد؛ البته آن چه را كه نمي توان با خشت اعمال ساخت، در بهشت آمال مي سازد. اگر نشد از مصالح خاك و خشت و سنگ،از واژه و فرهنگ مي سازد.
من تصویر سبز خیال را در تقویم سپید آمال دیدم و کوشیدم با اعمال خود آن را بسازم .
من بسیار سخت دیدم لحظه ای را که حـــرفم را نمی فهمند،و سخت تر این که حــــرفم را اشتباهی بفهمند، حــــالا می فهمم، که خـدا چه زجــــــری می کشد وقتی این همه آدم حـــرفش را نمي فهمند كه هــــیچ، اشتباهی هم مي فهـــمند.
من عقل را مترسک مزرعه عشق دیدم و عشق را براي زندگي بهاري جاودان و حياتي آژمان يافتم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(331)

من دوستاني را ديدم كه تركم نكردند؛اما كارهايي كردند كه ناگزير شدم تركشان كنم.
من عادت كردن را ناپسند ديدم و آن قدر از عادت فرار كردم كه به فرار، عادت كردم.
من زن و مرد را ديدم كه اولي ژرف تر را مي بيند و دومي دورتر را. دنيا برای مرد یک قلب است و قلب برای زن يك دنيا است.
من انسان ها را هر چه ارزشمندتر ديدم، دست نيافتني تر يافتم.
من درس دادن به انسان های بی خرد را چون آب دادن به گل های مصنوعی دیدم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(330)

من چه بسیار از احساس های خوشبختی و آسایش را در آیینه نشنیدن ها ! و نشناختن ها ! و نفهمیدن ها! دیدم، مگر نمی دانید بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟!!
من بــرخی از آدم ها را دیدم که از مــسیر زنــدگی مــا گذشتند و با رفتنشان درس هایی به ما آموختند کــه اگــر "می مــاندند" ،هــرگز یــاد نــمی گــرفتیم ...
من بادکنک را هم ديدم كه نفسم را برنمي تابد و سر می زند به هر كاه و كوه تا تهی شود از غم و اندوه!
من تیر چراغ برق را ديدم و احساس كردم با او دردهايي مشترك دارم. شب ها دلمان پر نور است و سرمان تاریک .بامدادان دلمان خاموش و سرمان سنگین است.
من در عمر خود آدم هاي بسياري را ديدم كه به جاي آن كه تغيير كنند، تعويض شدند.آن گاه بين خود و من گودالي هايي كندند به ژرفاي ابهام و به درازاي اوهام و آن را با دلايل واهي و پندارهاي تباهي انباشتند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(329)

من راکب و مرکب را دیدم که اگر آن بر گرده این نمی نشست،گرده اين چيزي كم داشت! آن گاه بود كه فهميدم ستمكش جزء لايتجزاي فرايند ستم است. به ديگر سخن ستم سناريويي است كه اجراي موفقيت آميز آن در گروي بازي خوب ستمكش است!

من كهنسالان اين دير كهن و پويشگران اين دشت سترون را دیدم که در حسرت روزهاي رفته با عصای کوچکی ، کوچه های کودکی را می کاويدند و با افسوس مي ناليدند.
من اعتماد را چون كاغذي لطيف و زرورقي ظريف ديدم كه وقتي آن را مچاله كني، ديگر به حالت نخست برنمي گردد.
من مرگ را از همه چیز نزدیک تر و رشته حیات را از همه چیز باریک تر دیدم. اشیا از آنچه در آینه می بینیم ،به ما نزدیک ترند.
من هر انسان را دیدم که با سرنوشتی ویژه به دنیا آمد و باید وظیفه ای را به انجام برساند. باید کاری را به پایان برد . پس آمدنش تصادفی نیست و هدفی به دنبال دارد. اگر پیوسته بکوشد، در پایان پیروزی از آن او خواهد بود.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(328)

من هیچ چیز را بدتر از رفتار برابر با افراد نابرابر ندیدم ،زيرا اين برابري انگیزش افراد را از بین ببرد.
(با الهام از سخن جو کراز)
(با الهام از سخن سم والتون)



ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

من در کوچه پس کوچه های جامعه افراد بسیاری را دیدم که با دیدن آدم ها فریاد می زدند: آی گرگ !! آی گرگ!!...نمی دانم چوپان دروغگو بازگشته یا.....؟
من روز ها را قابل دل بستن ندیدم !
زیرا روزها به فصل که می رسند،رنگ عوض می کنند !
با شب بمان شب گر چه تاریک است !
اما همیشه یک رنگ است .
(با الهام از سخن دکتر علی شریعتی)
من توپ فوتبال را دیدم که سایه هیولایی و لایه تماشایی خود را بر سر نسل جوان افکنده و باطل السحر همه مطالبات اجتماعی و نیازهای اقناعی آنان شده بود.

من شکوه را نه در اقیانوس کبیر که در فانوس منیر دیدم. آن، با آن همه صلابت پایبوس هر ساحل مواج بود و این با همه صداقت نجات بخش هر غریق امواج .
كه بر هر ساحلی پابوس باشم
دلم می خواهد از بهر غریقی
رهايي بخش چون فانوس باشم
من روند ساری و جاری جهان آفرینش را اجرای نمایشنامه ای دیدم که نویسنده سناریوی و كارگردان آن آفرینشگر حکیم و بازیگران آن، ما انسان ها هستیم. مهم نیست که در نقش شاه یا گدا، دارا يا ندار، زيبا يا زشت، مرد يا زن و...بازي مي كنيم ؛بلكه مهم اين است كه هر نقشي كارگردان هستي آفرين بر عهده مان نهاده ، آن را خوب بازي كنيم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(326)
من انسان هاي بزرگ را ديدم كه سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند،
انسان هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند و
انسان هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند .

من انسان هاي بزرگ را ديدم كه به دنبال خلق مسئله هستند،
انسان هاي متوسط به دنبال حل مسئله
و انسان هاي كوچك مسئله اي ندارند.
من نوگلي سختكوش را ديدم كه عاشقانه سنگ ها را مي شكافت و بر بستري از شبرنگ ها مي شكفت تا عرصه زيست را تجربه كند.
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند ...
من تنديس فوعوني را ديدم از جنس شيشه اما بي ريشه . گفتم چه خوب بود جنس همه آدم ها از شيشه صاف و زلال بود و مي شد ژرفاي دل شان را ديد.
من بسیاری را دیدم که نيمي از عمر را به تمسخر آنچه ديگران به آن اعتقاد دارند، مي گذرانند و
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي


من انسان هاي بزرگ را دیدم که در باره عقاید سخن مي گويند،
انسان هاي متوسط در باره وقایع
و انسان هاي كوچك پشت سر ديگران حرف مي زنند.

من انسان هاي بزرگ را ديدم كه درد ديگران را دارند،
و انسان هاي كوچك بي دردند.

من انسان هاي بزرگ را ديدم كه عظمت ديگران را مي بينند،
انسان هاي متوسط به دنبال عظمت خود
و انسان هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند.

من انسان هاي بزرگ را ديدم كه به دنبال كسب حكمت هستند،
انسان هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
و انسان هاي كوچك به دنبال كسب سواد .

من انسان هاي بزرگ را ديدم كه به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند،
انسان هاي متوسط پرسش هايي مي پرسند كه پاسخ دارد
و انسان هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند.

ادامه دارد....
شفيعي مطهر
:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي


من هر چه خود را از وایستگی به زندگی رهانیدم ، خود را زنده تر احساس كردم.
من دنيا را پر از تباهي ها ديدم، نه به خاطر وجود آدم هاي بد، بلكه به خاطر سكوت آدم هاي خوب.(با الهام از سخن ناپلئون)
من خوشبختي را نه يافتني، كه ساختني ديدم.
من هيچ حرفي را باور كردني نديدم درمملکتی که فقط دولت حق حرف زدن دارد.
( با الهام از سخن دکترعلی شریعتی)
من كوچه هاي قديم را گرم و باريك و دل ها را به هم نرم و نزديك ديدم؛ اما امروز بزرگ راه ها را پهن و سرد و دل ها را تنگ و پر درد مي بينم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(323)

من بسیاری را دیدم که شخصیت مرا با برخوردم اشتباه گرفتند، زيرا شخصیت من چیزی است که من هستم، اما برخورد من بستگی دارد به این که " تو "کیستی.
من هر چه را كه ديدم از دست می رود، گفتم بگذار برود. چیزی که به التماس آلوده باشد، نمی خواهم، هر چه باشد. حتی زندگی...
( با الهام از سخن ارنستو چه گوارا )
من کشف اقیانوس های جدید را در جرات ترک ساحل هاي ترديد ديدم . این دنیا دنیای تغییر است، نه تقدیر.
(با الهام از سخن ژان پل سارتر)
من افراد قشري و سطحي نگر را شيفته شناخته ها و فريفته برساخته هاي خويش ديدم. اينان متعصبانه با ناشناخته دشمن اند و نادانسته ها را اهريمن مي دانند.
من کسانی را عمیق دیدم ،كه تلاش می کنند واضح و شفاف باشند.
کسی که دوست دارد به نظر توده مردم عمیق بیاید، تلاش می کند مبهم و کدر باشد.
توده مردم کف هرجایی را که نتوانند ببینند، عمیق می پندارند و از غرق شدن خیلی واهمه دارند.
(با الهام از سخن نیچه)
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(321)

من آن گاه انسان را در کار سیاست فریب خورده دیدم که تصور می کرد دیگران را فریب داده است .
( با الهام از سخن ژول سیمون)
من عشق را همچون توفانی دیدم که سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون را باروز می سازد . (با الهام از سخن ارد بزرگ)
من تاریخ را حقیقتى دیدم که سرانجام به افسانه تبدیل می شود و افسانه را دروغى دیدم که سرانجام به تاریخ مى پیوندد. (با الهام از سخن جین کاکتیو )
من طبیعت انسان را به گونه ای دیدم که می توان او را به کسب دانش رهنمون شد، اما نمى توان او را وادار به اندیشیدن کرد. (با الهام از سخن اف پى دانسى)
من آدمیانی اندک را دیدم که تنها به هدف می اندیشند ! ولی بسیار کسان را دیدم که هدفشان جز خانه نشین کردن همان گروه و دسته کوچک نیست .
(با الهام از سخن ارد بزرگ)
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي


من زندگی را رشته و ریسمانی دیدم که چرخ دنیا آن را کلاف می کند؛بنابراين کلافه نشو تا سر رشته را گم نکنی .
من خواب ها و لذت های دنیوی را چون خوابیدن شخصی ايمن روی ریل های راه آهن دیدم.
من هیچ گاه از پیروی مقلدانه و تقلید کورکورانه چیزی نياموختم، ولی از شکست خیلی چیزها فرا گرفتم .
(با الهام از سخن کازوبون)
من برای نماز عشق ترتیبی ندیدم؛ چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخاستنی نیست .
( با الهام از سخن ارد بزرگ)
من پذیرش اشتباه و ایده و اقرار به تغییر عقیده را نیازمند شجاعت و شهامت دیدم که هر کسی آن را ندارد. تنها انسان های بزرگ و شجاعان سترگ قادر به به این اعتراف هستند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
...و اينك تكمله هاي استاد باقري در ادامه مطلب:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

من عشق راستین را پاک ماندن در موج فساد و آب ماندن در اوج انجماد دیدم.
من چون سرنوشت یوسف را دیدم،دانستم كه تا برادران در چاه نيندازنت ،به عزيزي برنمي افرازنت.
من زندگی را منشوری در حرکت دوار دیدم؛ منشوری که پرتو پر شکوه آفرينش با رنگ های بدیع و دلفریبش آن را دوست داشتنی،خیال انگیز و پر شور ساخته است.
من بهتر آن ديدم که غرورم را به خاطر کسی که دوستش دارم، از دست بدهم؛ تا این که کسی را که دوست دارم، به خاطر غرورم از دست بدهم.
من اين شهر را باغ وحشي ديدم كه در آن جای انسان ها و حیوانات وحشی عوض شده است. در اين جا درندگان و وحوش، آزادند و انسان هاي باهوش، دربند. در اين جا داشتن عقل و خرد مايه گرفتاري است و پستي فرومايگي و چاپلوسي،سرمايه جهانداري.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(316)
من زخم های هستی را بر شیارهای دستی دیدم که در درازای زمان و یهنای زمین هماره گل داده و گلوله خورده ؛ زيرا به جاي بهره گيري از قدرت عقل و عقلانيت،هميشه از قوت دست و فعاليت سود جسته است.
من پرنده ای دل افسرده را پناهنده دیدم بر دست های ترک خورده؛ اين دو يار نه هماورد كه همدرد بودند.اين، زخم رنج هاي روز را بر دست داشت و آن، زخم شكنج هاي روزگار را.
من جامعه اي را ديدم كه افراد آن تا مي توانستند قفلي را ببندند، نمي گشودند و تا مي توانستند گره روي كار بيندازند، باز نمي كردند.
من سری از سرهای سرکشان و خودکامگان را زیر لگدهای خوارکننده کودکان دیدم .اين صفحه از تاريخ روزگار همچنان در حال تكرار است و فريادشان،فرار ، ولي افسوس كه خودكامگان نه گوشي براي شنيدن دارند و نه چشمي براي ديدن.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(315)

من دنیا را بیستونی دیدم بی فرهاد با حنجری بی فریاد. بیستون هست و شیرین هست و آن تیشه صخره شکن. تیشه ها در التهاب اند و اندیشه ها در خواب.بیستون ها ،فرهاد مي طلبند و حنجره ها، فرياد. عفريت هاي فرهادكش، فرمان مي رانند و خود را مطلق العنان مي دانند.
من گل های مستور را عاشق بلبل های پرشور دیدم ؛ اما اين زنبورهاي نيشدار بودند كه گل هاي مشكبار را در آغوش مي فشردند و از آن نوش مي نوشيدند.
من در دريا ماهي هاي پرشور را شناگر در ژرفاي درياي ديجور ديدم . اين ماهي هاي مرده و شناگران جان سپرده اند كه بر روي آب سرگردانند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(314)

من تقویم ها را غیرقابل اعتماد دیدم؛ زيرا بارها عيد را نشان دادند كه من نه عيدي ديدم و نه اميدي!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
...و اينك پس از وقفه اي كوتاه تكمله هاي استاد باقري در در ادامه مطلب مي خوانيم:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(313)

من مادر را چون مدادی دیدم که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر می شود...
و اما پدر را چون یک خودکار شکیل و زیبا دیدم که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ می کند،خم به ابرو نمی آورد و خیلی سخت تر از این حرف هاست .فقط هیچ کس نمی بیند و نمی داند که چقدر دیگر می تواند بنویسد …تا ناگهان از نوشتن می ماند!


ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
(با الهام از سخن گوته)

(با الهام از سخن ارد بزرگ)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (311)
من زیور و زینت انسان را در سه چیز دیدم:علم،محبت و آزادي.
(با الهام از سخن لينكلن)
(با الهام از سخن زرتشت)
(با الهام از سخن منتسكيو)

من تنها كساني را در حل مساله ناتوان ديدم كه در درك همان مساله درمانده بودند.
(با الهام از سخن اچ.ك.چسترمن)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (310)


(با الهام از سخن آنتوان دوسنت اگزوپری)


(با الهام از سخن فیشر)

ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (309)
من هر گاه سياهي های شب را در اوج و تباهی های ناگوار را فوج فوج ديدم، سپيدي پگاه و روشنايي سحرگاه را نیز در ورای آن ديدم.
من باور كردن دروغي را كه انسان صدبار آن را شنيده، آسان تر دیدم از حقيقتي كه انسان حتي يك دفعه هم آن را نشنيده است.(با الهام از سخن جان كايزل)
من نم اشک و شبنم سرشک را بر دیدگان پدری داغدار دیدم که بر بالین نوگل پرپر خود می گریست ...اما تلخ تر از داغ این گل های پرپر ،پژمردن گل های آرمان رفتگان و افسردن جوانه های ایمان بازماندگان بود.
من لقمه هایی بزرگ تر از دهان و کلمه هایی سترگ تر از زبان را دیدم که اولی شکم ها را می درید و دومی سرها را می برید.اما...
من نیز بهترین جواب را برای ابلهان در سکوت و خاموشی دیدم؛ اما متاسفانه آنان بدین پندار رسیدند که:«حرف حساب جواب ندارد!»
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (308)
من فرق عاشق راستین و هوس باز مسکین را در این دیدم که اولی هر که را دوست دارد، زيبا مي بيند و دومي هر كه را زيبا مي بيند، دوست مي دارد.
من هيچ گاه از ديدن درهاي بسته و پنجره های پیوسته نوميد نشدم؛ زيرا اگر نمي خواستند گشوده شود، به جاي آن ديوار مي ساختند.
من وجود خود را هديه خداوند به خود ديدم؛ بنابراين كوشيدم از آن هديه اي شايسته خداوند بسازم.
من هر گاه كه زندگی برایم خیلی سخت مي شد، به یاد مي آوردم که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد.
من براي زيبايي صورت و سيرت انسان ها زيور و زينتي زيباتر از انديشه شايسته و فكر بايسته نديدم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (307)



ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (306)
و آن گاه بود كه آغوش خدا را پذيراترين و گوش او را شنواترين يافتم.





ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (305)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (304)


ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (303)




ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (302)
من همه کسانی را که عوض شدنشان را بعید می دیدم، عوضي شدنشان را قطعي ديدم.



ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (301)
من صاحبان اخلاق را روح جامعه خود ديدم.(با الهام از سخن امرسون)
من برنامه ريزي را براي مديران به منزله آوردن آينده به زمان حال ديدم؛ زيرا امروز مي توان بذري را كاشت و فردا محصولش را برداشت.(با الهام از سخن آلن لاكين)
من زمان را ديدم و با او قرار همزيستي مسالمت آميز گذاشتم ؛ بدین قرار كه نه او مرا مرتبا دنبال كند و نه من از او فرار كنم. سرانجام روزي به هم خواهيم رسيد.
(با الهام از سخن ماريو لاگو)
من در باره عيب يابي خود، ژرف نگرانی دقیق تر و عیب جویانی عمیق تر از دشمنان خود نديدم.پس آنان را قدر بدانیم و بر صدر نشانیم!
(با الهام از سخن بنيامين فرنكلين)
من جوان امروز را دیدم آویخته از ابرهای ابهام و آمیخته با اسطوره های اوهام.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (300)
من هرگز در مسيرهاي پيموده و راه هاي فرسوده به هدف تازه اي نرسيدم؛ زيرا اين هدف هماني است كه ديگران هم بدان رسيده اند.
(با الهام از سخن الكساندر گراهام بل)
بنياد هستي تو چو زير و زبر شود در دل مدار هيچ كه زير و زبر شوي
من سينه هاي خالي از ذكر خدا و دل های فارغ از فکر هدا را چون دادگاهي بدون داور ديدم.(با الهام از سخن هانري روسو)
من مديران بي برنامه و نگارشگران خودكامه را ديدم كه در هر سطر بي سرانجام و واژه بي پيام مي توانند نقطه پايان بگذارند.(با الهام از سخن ريچارد تمپلر)
من رضايت وجدان و استواري ايمان را بالاترين مسرت و والاترين فضيلت ديدم.
(با الهام از سخن ژول سيمون)
من هیچ صاحب اراده و استقامت را نديدم كه روي شكست را ديده باشد.
(با الهام از سخن موريس مترلينگ)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (299)
من انسان را بدون اميد و رويا مرده اي مايوس و افسرده اي گرفتار كابوس ديدم.
(با الهام از سخن سقراط)
من آن گاه كه همه نيروهاي جسمي و ذهني را متمركز ديدم، احساس كردم كه توانايي ام براي حل مشكلات به گونه اي حيرت انگيز چند برابر شده است.
(با الهام از سخن نورمن وينست پيل)
من واژه«غير ممكن» را تنها در فرهنگ ديوانگان ديدم.(با الهام از سخن ناپلئون بناپارت)
من خشم را ديدم كه با ديوانگي آغاز شد و با پشيماني به پايان رسيد.
(با الهام از سخن فيثا غورث)
من هرچه نور را بيشتر ديدم ، سايه را عميق تر يافتم.(با الهام از سخن گوته)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (298)
من هر انديشه ذهن گستر را که ديدم، در زندگيم لباس واقعيت پوشيد.
(با الهام از سخن برايان تريسي)
من صبر و اميد را يگانه تسكين دهنده آرزوهاي طلايي ديدم.
(با الهام از سخن الكساندر دوما)
من معيار و مقياس ارزش هر انسان را به اندازه اهميتي ديدم كه او براي وقت خود قائل است.(با الهام از سخن رالف امرسون)
من كساني را كه از رسيدن به ريشه مي هراسند، گرفتار در دام روزمرگي ديدم.
(با الهام از سخن ارد بزرگ)
من ارزش هر هدف را به اندازه سختي ها و دشواري هايي ديدم كه ناگزير در راه نيل بدان هدف تحمل كردم.(با الهام از سخن ارد بزرگ)
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (296)
من بدن انسان را بزرگ ترين زندان در درازاي زمان و پهناي زمين ديدم ، زيرا ميليون ها سلول زنده و یاخته ارزنده دارد.
من در اين شهر سرب و سراب و جامعه جعل و جهل و جار و جنجال های بی جواب تنها درمانگر همه كمي ها و كاستي ها را اداره آمار ديدم !!
من ريشه هاي نهال مهر و محبت را در ژرفاي جان و عمق اذهان چنان استوار ديدم كه احساس كردم حتی ضعيف ترين محبت از كم حافظه ترين ذهن زدوده نمي شود.
من رنج ها و سختی ها را برای بشر بهترین یار و یاور دیدم به شرطی که انسان بداند و بتواند از آن ها به خوبی سود جوید و راه بهره وری را بپوید.
من سرهای پر باد دیروز را در دست های آزاد امروز دیدم؛ سرهايي كه به جاي داشتن مغز و بيان سخنان نغز، تنها سمند كام مي راندند و بذر ابهام مي افشاندند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (295)
من کودکی از تبار مردان فردا را دیدم که چون اسارت در بند اندیشه های انگاره و افکار سنگواره را برنمی تابید، قاب زمان را درهم شكست و رشته های اسارت را از هم گسست.
من انسان هاي كامياب و سالكان شاداب را ديدم كه رهايي از دره بدبختي ها را در پيكار با صخره سختي ها مي ديدند.
من در شهر سرب و سراب تنها زباله هايي را قابل بازيافت ديدم كه در زباله داني تاريخ ريخته بودند!!
من آن قدر نرخ رياكاري را بالا ديدم كه نرخ بيكاري را پوشش مي داد.به ديگر سخن تنها عامل كاهش نرخ بيكاري ،افزايش نرخ رياكاري بود.
من گوهر حكمت را چنان در درياي محبت آفرينشگر حكيم متبلور ديدم كه بارها خدا را سپاس گفتم كه برخي از دعاهايم را مستجاب نكرده است.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (294)
من زماني را ديدم كه گنجشگ ها را رنگ مي كردند و به جاي قناري مي فروختند، ولي اكنون هوس را رنگ مي كنند و به جاي عشق مي فروشند.آن روزها مال باخته مي شديم و اين روزها دل باخته!
من هرگز در میان موجودات آفریده ای را ندیدم که برای کبوتر شدن آفریده شده باشد، ولي کرکس شود.
این خوي و خصلت در میان هیچ یک از آفريدگان نیست مگر آدمیان !
( با الهام از سخن ویکتورهوگو )

من نگهبانان هر چیز را که بیشتر ديدم ، نگه داريش را استوار تر يافتم ،مگر “راز” را که نگه دار آن هرچه زیادتر باشد ، حفظ آن دشوارتر و عمق آن آشکار تر مي شود . . .
(با الهام از سخن افلاطون)
من در بستر بینش و دفتر آفرینش یک قانون طبیعی را حاکم دیدم با این مضمون که به هر موضوعی فکر کنید، به سمت شما جذب خواهد شد.
من در این دیار سرب و سراب کسانی را آزاد از قاب نقاب و رها از فریب سراب دیدم که نه امیدی به وعده دارند و نه بیمی از وعید.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (293)
من رای دادن مردم را ديدم كه چیزی را تغییر نمیداد،بنابراين فهميدم در شهري كه آزادي نيست،اگر راي دادن چيزي را تغيير مي داد،اجازه راي دادن را به مردم نمي دادند.
(با الهام از سخن مارك تواين)
من مشکل دنیا را در این ديدم که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند، در حالی که دانایان، سرشار از شک و تردیدند !(با الهام از سخن برتراند راسل)
من حکیمی سیاستمدار را دیدم که مردم را نه با عینک سیاست که با مردمک مروت می نگریست.
من در این شهر دیدم هر کس روی پای خود می ایستد و بالا می رود، هزاران نفر به او آويزان مي شوند تا او را پايين بياورند؛ در حالي كه در آن سوي درياها هزاران نفر مي كوشند تا يكي را بالا ببرند تا بر بالاي او ببالند.
من آینده را پنهان و خدا را عیان دیدم. مهم نیست. مهم این است که خدا راه را می بیند و من خدا را ....و همین کافی است.تا دستم در دست اوست، همه چيز نيكوست.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.